· 1 گفتاورد
- ۲زندگینامه
- ۲.۱زادگاه ومحل زندگی شیخ
- ۲.۲القاب شیخ
- ۲.۳ نسب شیخ ازطریق والدین
- ۳ تحصیلات و فعالیت ها
- 3.1مرحلۀ تحصیل از سال 488 تا 521 ه.ق
- 3.2مرحلۀ تعلیم و ارشاد از 521 تا 561 ه.ق
- ۴دیدگاهها و باورها
- ۵خدمات و فعالیتها
- ۶آثار و تالیفات
- ۷کرامات منتسب
- ۸ خانواده
- ۹درگذشت شیخ
- ۱۰وصیت شیخ
- ۱۱[منابع
شیخ غوث اعظم شیخ عبدالقادرگیلانی(جیلانی) قدس سره
گفتاورد
برشما لازم است ابتدا ایمان آورده سپس یقین حاصل کرده و بدنبال آن در ذات حق عزوجلفنا شوید، و این ممکن نخواهد بود مگر با رعایت حدود شرع و اجرای دستورات رسول اکرمو متابعت از قرآن.
زندگینامه و القاب و نسب شیخ:
شیخ عبدالقادر بن ابی صالح بن جنگی دوست (یا چنگی دوست) گیلانی ،عارف ,صوفی, محدث و شاعر قرن پنجم و ششم قمري بود.وی موسس سلسله تصوف قادریه (منتسب به عبدالقادر)بودوازمشاهیرمشایخ صوفیه وشیخ طریقه قادریه میباشد.کنيه وي «ابومحمد» است. ومهمترین لقبش «محی الدین» است و برخی دیگر از القاب او «ثموت الثقلین»، «شیخ کل»، «شیخ مشرق»، «محی الدین» میباشد. از دیگر القاب او میتوان به «غوث گیلانی»، «غوث»، «غوث اعظم»، «غوث الثقلین»، «باز اشهب»، «باز اللَّه» و «جنگی دوست» اشاره کرد که این آخری، لقب پدر ایشان یعنی امام ابی صالح موسی است.
بنا به قول راجحِ مستند به گزارش ابن جوزی ،مورّخ معاصر شیخ عبدالقادر، در كتاب «المنتظم ،10/219» در شب ۱ رمضان 470 قمری (۲۲ اسفند 456 خورشیدی) تولدیافت... زادگاه او قریه «بشتیر» از توابع گیلان بوده است ومحل زندگی وی گیلان ده وبغداد بوده است
نسب ایشان از طریق پدر :
امام محی الدین عبدالقادر گیلانی بن سید ابی صالح موسی جنگی دوست بن سید عبدالله جلیلی بن سید محمد بن سید یحیی الزاهد بن سید محمد بن سید داود الامیر بن سید موسی بن سید عبدالله بن سید موسی الجَون بن سید عبدالله المحض بن سید حسن المثنی بن سید امام حسن المجتبی رضی الله تعالی عنه بن خليفة آخر حضرت علي كرم الله وجهه.
. در کتب انساب معتبر نسب شیخ رضی ا... عنه به همین ترتیب آورده شده با این تفاوت که ابن رجب در طبقات نام و نسب ایشان را عبدالقادر بن ابی صالح بن عبدا... بن جنگی دوست آورده .( ابی صالح کنیه است و تنها در ذکر نام ایشان کنیه آمده ، در صورتی که باید همچون دیگر اسامی ، به خودِ نام اشاره می رفت ) .
پدرش ابوصالح عبدالله بن جنگی دوست(و شاید چنگی دوست) به رغم آن كه به یقین از سادات است ، امّا حسنی یا حسینی بودنش،مورد اختلاف مورّخان است؛مع الوصف از آن جا كه حسنی بودن ایشان،نظر غالب مورّخان است و پشتوانۀ تاریخی قوی تری دارد،پذیرفتنش در آیین پژوهش،منطقی تر است واز اسناد معتبری چون تاریخ بغداد، تحفة الازهار، الانساب سمعانی، سیر اعلام النبلاء، وفیات، مروج الذهب، الکامل و ... نتیجه گیری می شود که نسب ایشان از جانب پدر بدون شک به امام حسن مجتبی می رسد.
ذکر نسب شیخ از طریق والده شان :
تمام علمای انساب برآنند که شیخ عبدالقادر گیلانی فرزند ام الخیر امه الجبار فاطمه بنت شیخ عبدا... صومعی (صومعه سرای گیلان) و شیخ عبدا... فرزند سید جمال الدین بن سید ابی العطا عبدا... بن سید کمال الدین عیسی بن سید الامام ابی علاءالدین محمد الجواد بن امام علی الرضا بن امام موسی الکاظم بن امام جعفرالصادق بن امام محمد الباقر بن امام علی زین العابدین بن امام با صفا امام اهل السنة حضرت سيد الشهدا امام حسين عليه السلام است .
مادرش سیّده أم الخیر فاطمه دختر سیّد عبدالله صومعی از نوادگان امام حسین(رض) بوده است.براین اساس، نسب شیخ عبدالقادر هم از جانب پدر و هم از جانب مادر، به امام علی بن موسی الرضا وحضرت علی و فاطمۀ زهرا (رضی الله عنهما) می رسد و این امر گرچه به مصداق حدیث نبویِ « مَنْ بَطَّأَ بِهِ عَمَلُهُ،لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ » به خودی خود،فضیلت یا افتخاری نیست،امّا آن گاه كه با کیمیای ایمان در آمیزد،نورٌ علی نور و مایۀ شرافتی مضاعف خواهد شد.
حكایت جالبی دربارۀ سبب ازدواج والدین شیخ عبدالقادر در دائره المعارف اینترنتیِ ویكی پِدیا(wikipedia) نقل شده است كه مشابه حكایت ازدواج والدین امام اعظم ابوحنیفه(رح)است؛ماجرا از این قرار است كه گویا یك روز ابوصالح عبدالله پدر امام گیلانی در حین قدم زدن در كنار یك رودخانه متوجّه می شود كه سیبی شناور بر روی آب به سمت پایین در حركت است؛او نیز سیب را بر می دارد و آن را می خورد؛امّا ناگهان متوجّه می شود كه سیب را بدون پرداخت قیمت و خارج از قاعدۀ قرآنیِ« إلّا أنْ تَكونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ » به دست آورده و خورده است! از این رو ناگزیر در جستجوی صاحب سیب به سمت بالای رودخانه به راه می افتد و پس از چندی،به باغ سیب می رسد و موضوع را با مالك باغ ، همان سیّد عبدالله صومعی،در میان می گذارد؛صومعی نیز با مشاهدۀ ورع و حسّاسیت جوان،به مصداق مثل مشهورِ «سخت گیرد روزگار بر مردمان سختكوش» ، سیب را بسیار قیمتی اعلام می كند و پس از مدّتی اصرار بر امتناع از رضایت،عاقبت در برابر التماس های مكرّر ابوصالح،شرط رضایت خود را چنین اعلام می كند:سال هاست كه دختری كور و معلول دارم و فقط به شرطی تو را حلال خواهم كرد كه با دخترم ازدواج كنی! ابو صالح نیز پس از قدری تأمّل و محاسبۀ سود و زیانِ قبولِ این شرطِ دشوار،در پرتو منطقِ وجوب ادای حقّ النّاس و اصالت زندگی اخروی،شرط صومعی را، كه در اصل،خلاف واقع و صرفاً آزمایشی برای سنجش میزان تقوای چنین جوانمردی بود،دلیرانه پذیرفت!بدین ترتیب شیخ عبد القادر به یك بازی نغز روزگار،در دامان خانواده ای سربلند از آزمون تقوا و امانت،تولّد و تربیت یافت و غنچۀ وجودش با نسیم پاكی و پارسایی شكوفا گشت.البته از یاد نباید برد كه شیخ بنا به تقدیر حكیمانۀ آفریدگار ،از سایۀ حمایت و عنایت پدر چندان بهره مند نماند و اندكی پس از تولّد،از نعمت پدر محروم شد و تحت سرپرستی پدر بزرگ مادری اش سیّد عبدالله صومعی درآمد.
عبدالقادر در بغداد(تحصیلات وفعالیت ها):
طلبۀ گیلانی در سال 488 ه.ق به عراق رفت ، در همان سالی كه امام محمّد غزّالی(رح)بر اثر انقلاب عمیق روحی،ریاست دانشگاه نظامیۀ بغداد را برای شهرگردی و انزوا ترك كرد،پای طلب در شهر هزار و یك شب گذاشت.
اقامت عبدالقادر در بغداد را می توان به دو مرحله تقسیم كرد:
مرحلۀ تحصیل از سال 488 تا 521 ه.ق:
وی در بغداد، از ابوبکر محمد بن احمد و ابوالقاسم علی بن احمد بن بیان و ابوطالب بن یوسف، علم حدیث فرا گرفت.
سپس به نزد علی بن ابی سعید مخرمی، و در مدرسه او فقه آموخت.
وی با شیخ احمد یا حماد دباس مصاحب بود و از او فنون طریقت را آموخت. او در زمان تحصیل از دسترنج خود ارتزاق میکرد. وی در یادداشتن علم و دانش کوشش فراوان کرد و ملازم سیاحت و مجاهده و ریاضت و تفکر در تنهایی شد. او یازده سال از عمر خود را در انزوای کامل به سر برد.
مرحلۀ تعلیم و ارشاد از 521 تا 561 ه.ق:
علی بن ابی سعد مخرمی مدرسه خود را به وی تفویض نمود و او در آن مدرسه به وعظ و ارشاد پرداخت و آوازه زهد و تقوای او در همه جا پیچید. مردم از همهٔ نقاط به زیارتش میشتافتند و از نصایحش استفاده میکردند.
لباس روحانیت (خرقه مشایخ) را از دست ابو سعد مخرمی پوشید. وی در این مدرسه، مجلس وعظ و خطابه برپا میکرد و مطابق هر دو مذهب شافعی و حنبلی فتوا میداد و در سیزده شاخه از علوم دینی تدریس میکرد.
وی از محدثان شافعی یا حنبلی بود. وی از ابوغالب باقلانی و احمد بن مظفر بن سوسن تمار و ابوالقاسم بن بیان و جعفر بن احمد سراج و ابوسعد بن خشیش و ابوطالب یوسفی و دیگران حدیث شنید. ابوسعد سمعانی و عمر بن علی قرشی و حافظ عبدالغنی و شیخ موفقالدین ابنقدامه و شیخ علی بن ادریس و احمد بن مطیع باجسرائی و محمد بن لیث وسطانی و اکمل بن مسعود هاشمی و دیگران از وی حدیث شنیدند. رشید احمد بن مسلمه با اجازه از او روایت کردهاست.
در اصول و فروع فقه و تصوف تألیفات زیادی به وی منسوب است.
دیوان شعر او به «دیوان غوث اعظم» معروف است. وی در شاعری متخلص به «محیی» است
دیدگاهها و باورها:
وی حنبلی مذهب و اشعری مسلک بوده است و شیعه، مرجئه، جهیمیه، کرامیه، معتزله، قدریه، مشبهه و سالمیه را اهل بدعت و انحراف میدانسته است. فتاوی او موافق هر دو مذهب شافعی و حنبلی است و در مشرب حنبلی و شافعی فتوا میداد. علمای عراق با نظر او در مسائل قفهی با تقدیر و احترام برخورد میکردند.
او فقیه و محدثی بود که اوراد و اذکاری را به نوعی پایهریزی کرده بود که قراعت و تکرار آنها در درون افراد اثر بگذارد. وی مریدان خود را وامیداشت تا ذهن خود را از تصورات فیلسوفان یونانی و سفسطهپردازان پاک کنند و به سیر و سلوک شرعی برای رسیدن به حکمت و اشراقات روی آورند.
در حالی که در قرن پنجم قمری تصوف و طریقت در حال جدایی از شریعت بودند، عبدالقادر گیلانی به عنوان یکی از سرسختترین مخالفان این عقاید، در جهت هماهنگی طریقت با شریعت تلاش کرد و اطاعت و پیروی از قرآن و سنت و حاکمیت بخشیدن به آنها را در همهٔ شئون زندگی، اساس همهٔ امور میدانست عز بن عبدالسلام شافعی در این باب سخنها گفته .
در نظر او، تصوف نتیجه بحث و گفتار نیست، بلکه حاصل جوع و حرمان است متضمن بخشندگی، تسلیم شادمانه، صبر، ارتباط دایم با خدا از طریق دعا، خلوت، پشمینهپوشی، سیاحت و سیر در آفاق و انفس، فقر و تواضع، یکرنگی راستی است.
او تا جایی بر ارزشهای دینی تاکید میکرد که در گفتار پنجاهوچهارمش از کتاب فتح الربانی به مردم پند میداد که نسبت به جهان بیتفاوت باشند و آرزوها و هواهای نفسانی خود را از هر نوع که باشد بکشند و لذت و سرور را در فناء بجویند. او در اثر دیگر خود «الفیوضات الربانیه» که کتابی است مشتمل بر چندین ورد و دعا در موضوعهای مختلف در قسمتهای اولیه آن مطالبی را آوردهاست که بالکل میتوان استنباط کرد که وی قائل به مذهب جبر بودهاست. او در این کتاب (الفیوضات الربانیه) آورده است:
خداوند بلند مرتبه فرمود: ای غوث بزرگ گفتم لبیک ای پروردگار غوث فرمود: هر اندازه (انسان) مابین عالم ماده و ملکوت قرار گرفته باشد پس او (درمرحله) شریعت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم ملکوت و جبروت (عقل) باشد پس آن (مرحله) طریقت است و هر مقدار (تطور یافته) بین عالم جبروت (عقل) و لاهوت (الوهیت) باشد پس آن حقیقت است سپس خداوند به من فرمود: ای غوث بزرگ درهیچ چیزی ظاهر نمیشوم همانند شدت ظهورم در انسان پس پرسیدم ای پروردگارم آیا مکان برای تو ممکن است به من فرمود: ای غوث بزرگ من ایجاد کننده مکان هستم ولی برایم مکانی نیست... سپس او به من فرمود: ای غوث بزرگ انسان چیزی نمیخورد و نمینوشد و نمیایستد و برنمی خیزد و صحبت نمیکند و هیچ کاری انجام نمیدهد و به هیچ چیز توجه نمیکند و از چیزی نمیگذردمگر اینکه من در آن و متحرک هستم.
او «فقر» را مرکب انسان برای وصول به منزل میداند و همچنین «حال» را چیزی میداند که به زبان مقال (گفتار) نمیآید و اصل و حقیقت محبت را فنا محب در محبوب میداند. از سخنان او بر میآید که او رویت خداوند را قبول دارد، البته تجلی و ظهور و درک او را نه با چشم ظاهر بلکه با چشم باطن و جان.
او اختیار فقر را برای رسیدن به حق توصیه میکند، چنانکه بعد از وادی فقر سالک به وادی حق میرسد. اگرچه عبدالقادر در مسئله آزادی اراده به مذهب جبر نزدیکتر است ولی با توسل به نظریه کسب که در میان متکلمان رواج دارد جنبه افراط و تفریط آن را رها میکند.
براساس اندیشهٔ او، صفای روح لازمهٔ وجود صوفی است و صوفی کمال نمییابد مگر آنگاه که در مکتب رنج و مصیب پرورش یابد و شیخ حدیثی را از پیامبر نقل میکند: «ما پیامبران بنابر درجاتمان با آزمونهای بسیار احاطه شدهایم» آنچه مهم است ثابت قدم بودن در ایمان است تا سرانجام خیر بر شر غلبه کند.
بنابه باور او، مردم چهار دستهاند:
- گروه اول نه زبان دارند و نه دل، تابع حواس هستند، توجهی به حقیقت ندارند.
- گروه دوم زبان دارند ولی دل ندارند، سخنان اینان زیبا و دلشان تاریک است و کامجو و عصیان طلبند.
- گروه سوم دل دارند ولی زبان ندارند، آنان مؤمنان راستین هستند که برای سلامت روح اینان سکوت و خلوت بهتر است.
- گروه چهارم که هم دل دارند و هم زبان که مالک حقیقی معرفت خدا و صفات او هستند، اینان به والاترین مرحله میتوانند دست یابند که همان تالی مقام نبوت است.
عبدالقادر با توجه به مقامات صوفیانه چهار مرحله را به دست میدهد:
- نخستین مرحله، مرحله ورع است که بنده مطیع شریعت است و تنها به خدا امیدوار و هرگز به مردم دیگر متوسل نمیشود.
- دومین مرحله، مرحله حقیقت است که با مقام ولایت یکی است بنده از امر خدا اطاعت میکند که خود این اطاعت و انقیاد دو نوع است، اول حفظ انسان از هرگونه گناه آشکار و پنهان همراه با ارضاء نیازهای اولیه، نوع دوم اطاعت از ندای باطن است که همه برای خدا میشود.
- مرحله سوم تفویض است و آن زمانی است که بنده یکسره خود را تسلیم میکند.
- مرحله چهارم و آخرین مرحله، فناست که خاص ابدال یعنی موحدان راستین و عارفان است.
او در عصر خود تحولی فرهنگی در میان مسلمانان پدید آورد و مردم را از توسل به عمال حکام عباسی بر حذر داشت، و آنها را به تجدیدنظر در رفتار خود و توجه به خدا دعوت کرد. او در یکی از مجالس وعظ (ثبت شده در کتاب «فتح الربانی») چنین گفت: «تویی که به خویشتن، به مردم به پول و سرمایه به معامله و سلطان و حاکم و دیگر چیزها توکل نمودهای بدان که همهٔ آنها به راستی خدای تو شدهاند!... ای بندگان حلقه به گوش بت ثروت و بت حکومت! بدانید که آنها میان شما و خدای واحد دیوار استواری را ایجاد کردهاند. هر کس تصور کند نفع و زیانش در دست غیر خداوند است به راستی بندهٔ خداوند نیست بلکه عبد همان چیزی است که نفع و ضرر خود را از او میطلبد
وی از آن روی که میپنداشت در مورد تبلیغ و ارشاد و وعظ، مسئولیت و تکلیف دارد به آن میپرداخت. اشتغال او به وعظ و ارشاد و تربیت، مانع از تدریس و ترویج علم و سنت و مبارزه با بدعت و انحرافات توسط او نشد
خدمات و فعالیتها:
او تلاش زیادی برای اصلاح تصوف کرد. تلاشهای او در ابعاد زیر قابل ذکر است:
- پالایش تصوف از چیزهایی که با آن آمیخته شده بود و بازگرداندنش به رسالت اصلی، و تبدیل تصوف به یک مکتب تربیتی که هدف اصلی آن کاشتن و زراعت معانی تجرد و دلبریدگی خالص از دنیا و زهد صحیح است.
- حمله به آنانی که از راه تصوف منحرف گشته بودند و آن را وسیلهٔ ظاهرسازی خود قرار داده و معنایش را تغییر داده بودند. وی بدون آنکه از طایفههای صوفیه نام ببرد آنها را دستهبندی کرد تا خصوصیاتی را که باعث پایبندی تصوف به کتاب و سنت است، را بنمایاند. و هم بدون برانگیختن دشمنی یا ناراحتی امکان اصلاح منحرفان را فراهم سازد. فرقههایی با عنوانهای اباحیه، متکامله، متجاهله و غیره.
- ایجاد نظام میان طریقتهای صوفیه و وحدت بخشیدن بین مشایخ آنها؛ او بدین منظور دعوتهایی به منظور گردهمایی از مشایخ صوفیه کرد که نخستین گردهمایی آنان در رباط (کائن) واقع در منطقهٔ حلب بغداد انجام گرفت که در آن پنجاه شیخ عراق و کشورهای دیگر شرکت کردند. گام بعد، ایجاد ارتباط با مشایخ طریقت بیرون از عراق بود که بدین منظور گردهمایی شیخ عبدالقادر در ایام حج، با حضور شیخ عثمان ابن منصور قرشی که تربیت مریدان در مصر بر عهدهٔ او بود، شیخ ابومدین مغربی که عهدهدار توسعهٔ تصوف در مغربزمین بود، و شیخ ارسلان دمشقی که تربیت مریدان و ریاست پیروان طریقت در شام را عهدهدار بود و نیز شیوخ یمن و شمار زیادی از مشایخ طریقتهای تصوف اسلامی صورت پذیرفت. از مهمترین نتایج این گردهمآیی ایجاد اتحاد میان طریقتهای صوفیه تحت رهبری واحد بود.
- از جمله آثار این گردهمآیی در احیاء دین را در موارد زیر برشمردهاند:
- وحدت عمل در حرکت صوفیه
- طریقتهای گوناگون، مریدان و طلبههای سطحبالای خود را که شایستهٔ شیخشدن در آینده بودند را به مدرسهٔ قادریه میفرستادند. (برای نمونه ابومدین مغربی که مریدش «صالح ابن ویرجان زرکانی» را به نزد عبدالقادر فرستاد و یا شیخ ارسلان دمشقی که به مریدانش میگفت «شیخ ما و شما عبدالقادر است.»)
- ارتباط بین فقه و تصوف را به سمت نزدیکی و ناپدیدی پیش برد، تا جایی که کسی که فقیه میشد فقه و تصوف را با هم داشت و این را کاملشدن شریعت و طریقت میخواندند.
- خروج تصوف از گوشهگیری و عزلت و رویارویی آن با تهدیداتی که متوجه جهان اسلام بود. اخبار بهجا مانده نشان میدهد که مدرسهٔ قادریه نقش اساسی در تجهیز و آمادهسازی نیروها برای رویارویی با خطر صلیبیون در شام داشت. این مدرسه جوانانی را که به دلیل ورود صلیبیها مجبور به فرار شده بودند را آماده میکرد و تحت فرماندهی ورزیده به جبههٔ جنگ باز میگرداند.
وی همواره حاکمان خودکامه را مورد انتقاد قرار میداد، اما حاکمان با توجه به محبوبیتش در میان مردم، امکان رویارویی با وی را نداشتند. ابن کثیر دمشقی میگوید: «امام عبدالقادر هیچگاه از اندرز حکیمانه و انتقاد غیرتمندانه حاکمان و قاضیان غفلت نمیورزید و به سختی سلوک سرسپردگان سلاطین را مورد مذمت قرار میداد. و آنها را به صراط مستقیم دین خداوند فرا میخواند.»
آثار و تالیفات:
در اصول و فروع فقه و تصوف تألیفاتی به او منسوب است.
از آثار وی:
- بشائر الخیرات (در دعا و اوراد)
- الغنیة لطالبی طریق الحق یا غنیة الطالبین لطریق الحق، در تصوف (مجموعهای از مواعظ وی)؛
- الفتح الربانی و الفیض الرحمانی، در تصوف (شامل ۶۲ مجلس وعظ از وی و مربوط به سالهای ۵۴۵-۵۴۶ قمری)
- جلاء الخاطر فی الباطن و الظاهر، و الکبریت الاحمر، در صلوات بر پیامبر اسلام؛
- فتوح الغیب، در تصوف (مشتمل بر ۷۸ مجلس وعظ از وی؛ در پارهای موضوعات که فرزندش شیخ عبدالرزاق بعد از وی گردآوری نموده، و نسبنامهٔ پدرش را به آن ضمیمه کرده است.)؛
- دیوان غوث اعظم، دیوان شعر؛
- ملفوظات قادریه؛
- الفیوضات الربانیه فی الاوراد القادریه (مجموعهای از مناجات)؛
- ملفوظات گیلانی؛
- سر الاسرار و مظهر الانوار فیما یحتاج الیه الابرار؛
- آداب السلوک و التوصل الی منازل الملوک؛
- تحفة المتقین و سبیل العارفین؛
- حزب الرجاء و الانتهاء؛
- یواقیت الحکم؛
- معراج لطیف المعانی؛
- المواهب الرحمانیه و الفتوح الربانیه (در مراتب اخلاق پسندیده و مقامات عرفانی)؛
- جلال الظاهر (مجموعهای از مواعظ)؛
کرامات منتسب:
کرامات و افسانههای بسیاری به او منتسب شدهاند، با این حال در انتساب این رفتارها و سخنان به عبدالقادر اطمینانی وجود ندارد.در بهجة الاسرار آمده که وی در جمع مشایخ گفته است: «قدم من بر گردن تمام اولیاء است.» در نفحات الانس جامی آمدهاست که: «از شیخ عبدالقادر پرسیدند که: سبب چه بود که لقب شما محی الدین کردند، فرمود که روز جمعهای از بعض سیاحات به بغداد میآمدم با پای برهنه، به بیماری متغیر اللون نحیف البدن بگذشتم، مرا گفت السلام علیک یا عبدالقادر! جواب گفتم، گفت نزدیک من آی، نزدیک وی رفتم، گفت مرا باز نشان، وی را بازنشاندم، جسد وی تازه گشت و صورت وی خوب شد و رنگ وی صافی گشت. از وی بترسیدم، گفت مرا نشناسی؟ گفتم: نه، گفت: من دین اسلام هستم، همچنان شده بودم که دیدی، مرا خدای تعالی به تو زنده گردانید. انت محی الدین!»
کتابهایی که کرامات و خوارق عادات او را برشمردهاند فراوانند، از جمله آنان:
- بهجة الاسرار علی بن یوسف الطنوخی.
- خلاصة المفاخر فی اختصار مناقب الشیخ عبدالقادر امام یافعی مؤلف مرآة الجنان.
- قلائد الجواهر اثر محمد بن یحیی التاوفی.
- نفحات الانس عبدالرحمن الجامی
از جمله کرامات و افسانهها درباره او این است که مادرش در سن ۶۰ سالگی بدو حامله شد و در ماه رمضان این طفل شیر نخورد. از مادرش (ام الخیر) نقل شده است که: «وقتی عبدالقادر را به دنیا آوردم در ماه رمضان هنگام روز شیرم را نمینوشید. یکبار هلال ماه رمضان پوشیده ماند، نزد من آمدند و از من در مورد او (یعنی حضرت عبدالقادر) سئوال کردند به آنها گفتم که او امروز شیر نخورد، سپس روشن شد که آن روز از روزهای ماه رمضان بود.» این موضوع در سرزمینشان زبانزد شد و گفته شد که از سادات فرزندی زاده شدهاست که در روزهای ماه رمضان شیر نمینوشد.
همچنین آمدهاست که در نوجوانی چون قصد بغداد کردی، خضر (از پیامبرانی که به باور شیعیان زنده است و ظهور خواهد کرد) او را اذن ورود ندادی و هفت سال در کنار دجله او را تعلیم و تربیت دادی و بعد از آن اذن ورود به بغداد یافت.
از فرزندش شیخ عبدالوهّاب روایت شدهاست که پدرش چهل سال برای مردم سخن گفت و موعظه کرد و آنچه را که میگفت چهارصد دانشمند و دیگران مینوشتند. از عبدالقادر روایت شدهاست که گفت: «آرزوداشتم که مثل همان اوایل دربیابانها باشم، هیچکس را نبینم و کسی مرا نبیند. سپس گفت: خدای عزوجل ازمن خواست تا به خلق سود برسانم پس بردست من بیش از پانصد یهودی ونصاری اسلام آوردند و بیش از صدهزار عیار و سلاحدار بر دستم توبه کردند و این خیری کثیر بود.»
روایت شده که در یکی از سالها رود دجله طغیان کرد تا جایی که شهر بغداد در خطر افتاد، مردم نزد عبدالقادر رفتند از او یاری خواستند. او به کنار دجله رفت و عصایش را بر زمین زد و گفت «تا اینجا» و آب در همان زمان کم شد.
عمر بزاز آوردهاست: «روز جمعه پانزدهم جمادی الاول سال ۵۵۶ همراه با شیخ عبدالقادر به مسجد جامع رفتم، دیدم که هیچکس به او سلام نکرد. در دلم گفتم <عجیب است ما هر جمعه به خاطر ازدحام مردم در اطراف مردم با مشقت وارد مسجد میشدیم> هنوز این فکر در سرم جریان داشت که شیخ به من نگاه کرد و لبخند زد و مردم به سوی او هجوم آوردند که به او سلام کنند. تا حدی که بین من و او قرار گرفتند. من در دلم گفتم که حالت قبلی بهتر از این حالت بود. ایشان فکرم را دریافت و گفت :<ای عمر این چیزی است که خودت خواستی>.»
از احمد ابن شافع جیلی نقل شدهاست که گفت: «با سرور خویش عبدالقادر در مدرسه نظامیه بودم فقیهان و درویشان بر او گرد آمده بودند. ایشان در مورد قضا و قدر سخن میگفت. در هنگام صحبت ماری بزرگ از سقف بر دامنش افتاد و در نتیجه تمام حاضران از دور او فرار کردند و کسی جز خود ایشان باقی نماند. مار به درون لباس شیخ خزید، روی بدن او خزید تا به یقه اش رسید و رو به طرف گردنش کرد. با این همه شیخ سخن خود را قطع نکرد و حالت نشستنش نیز تغییر نیافت. مار بر زمین فرود آمد و بر قامت خویش در پیشگاه او راست ایستاد. سپس صدائی از خود بیرون آورد و با کلامی که ما آنرا نفهمیدیم با ایشان سخن گفت و سپس رفت. مردم به طرف حضرت عبدالقادر بازگشتند و پرسیدند: مار چه گفت؟ ایشان فرمود: مار گفت من عده زیادی از اولیا ء را آزمایش کردم ولی ثبات و مقاومت تو را در آنها ندیدم. من هم به او پاسخ دادم : وقتی که تو روی من افتادی من داشتم در مورد قضاء و قدر سخن میگفتم. آیا تو، کرم کوچک را چیزی جز قضاء و قدر حرکت میدهد؟»
کرامات زیادی به شیخ گیلانی نسبت داده میشود که شفای ناقص مادرزاد، مفلوج، و ابرص از آن جملهاند و حتی گفته شده که مرده را به اذن خدا زنده میکرده است.
مشهور است که از آنچه در دل دیگران میگذشت سخن میگفت و آنچه که در درون آدمیان نهفته بود را میدید
خانواده:
شیخ عبدالقادر در سی و چند سالگی ازدواج کردو از چهار همسر خویش،صاحب 49 فرزند شد:27 پسر و 22 دختر؛امّا از این تعداد فقط14 فرزند برایش ماند:13 پسربه نام های: عبدالله،عبدالوهّاب،عبدالرّزّاق،عبدالعزیز،عـبدالجبّـار،ابراهیم،محمّد،عبدالرّحمن،عیسی،موسی،صالح،عبدالغنی و یحیی و یك دختر به نام أمه الجبّار فاطمه.
وفات شیخ عبدالقادر:
در روز و ماه درگذشت شیخ عبدالقادر گیلانی طبرستانی اختلاف وجود دارد امام گیلانی سرانجام پس از 90سال عمر با بركت و زندگانی سرشار از انواع فضائل، در شب شنبه ۸ ربیعالاول ۵۶۱ قمری (۲۹ دی ۵۴۴ خورشیدی) یا شب شنبه 10 ربیع الآخر سال 561 بر اثر ابتلا به بیماری و در حالی كه نام مبارك الله را بر زبان داشت ،در گذشت.پسرانش او را غسل دادند و پس از آن كه فرزندش عبدالوهّاب بر او نماز گزارد،همان شب او را در مدرسه اش دفن كردند.فردای آن روز انبوه اهالی بغداد برای آخرین وداع با شیخ و واعظ بلندآوازۀ بغداد در باب الأزج گرد آمدند و در فراق بزرگ مردی كه اِطعام فقرا را ارزشمندترین و پرثواب ترین عمل صالح می دانست(ذهبی،20/447)،دریغ و درد كشیدند و بر مزار سردش(آرامگاه:محله باب الشیخ بغداد)، اشك گرم ریختند.
وصیّت امام گیلانی؛
اندكی پیش از وفات پسرش، شیخ عبدالوهّاب از او درخواست وصیّت كرد؛امام گیلانی در پاسخ چنین فرمود:«تو را به تقوای الهی و فرمانبرداری از آفریدگار سفارش می كنم؛از كسی جز خدا مترس و به كسی جز او امیدوار مباش و تمام نیازهایت را به او ارجاع و واگذار كن و همه را از او بخواه؛به كسی جز خدا پشت مبند و بر غیر او تكیه مكن؛بر تو باد توحید،توحید،توحید!كه توحید محور تمام كارهاست!»؛سپس فرمود:«اخبار و آیات صفات را همان گونه كه هست بپذیرید؛حكم،متحوّل و علم،ثابت است و حكم،نسخ پذیر و علم ،نسخ ناپذیر است».
منابع و مآخذ:
*درصفحه اصلی ذکرشده اند*